تعطیلات آخر تابستون
بابا مجید چون مهربونه و دلش همیشه برای پسر کوچولو که باید بره مهد میسوزه گفت که از 15 شهریور شما بری در تعطیلات تابستانه. صبر کردیم تا کلاس سفال و ژیمناستیکت تمام بشه و تعطیل شدی. دو هفته تفریح و عشق و حال و خوشگذرونی در خانه مامان بزرگها...روزهای اولش خیلی خوشحال بودی ولی کم کم دلتنگ مهد شدی و هی سوال میکردی کی میرم مهد؟ چندتا دیگه...میشه برم مهد دوباره تعطیلات بشه...و سوالهای خنده دار این مدلی.... یکی از جمعه های تعطیلاتت رفتیم باغ انگوری. پارسال خیلی بامزه راه میرفتی و انگور میخوردی ولی امسال همش به شیطنت و بالا رفتن از در و دیوار گذشت و انگور نخوردی. فکر نکن داری انگور میخوری...یه گل افتابگردون بزرگ پیدا کردی و داشتی تخم...
نویسنده :
مهسا
15:25